گروه فرهنگی مشرق - آقای کلینت ایستوود در مقام بازیگر، روی پرده سینما در مقام دلاوری تمامعیار در پسزمینه خوب، بد، زشت، پرده از تاریخ کشتار برداشت. فیلمساز هم که شد غیر از چند گاف ایدئولوژیک، پیر ساختن فیلم ساز مخالف بود. فیلم دختر گمشده در نقد سیستم امنیتی ایالات متحده، پرچمهای پدران ما و نامهای از ایوجیما یا حتی فیلم گران تورنیو در نقد تهاجم میلیتاری، تلقی متفاوتی را از ایستوود رقم میزد و با همین نگاه شد، آقای معترض.
اما آقای معترض با فیلم تکتیرانداز آمریکایی ساحت جایگاه خود را از مرتبهاش از یک روشنفکر ضدجنگ تا یک پروپاگاندائیست چارلتون هستونی(1) تنزل داد. فیلم تکتیرانداز آمریکایی مستقل از همه آثار ایستوود و متفاوت از همه آنان است. آخرین فیلم کابوی به معنای واقعی فیلم کابویی است، در جهت تبیین شمایل ششلولبندی کابویی است.
قصه واقعی «کریس کایل» تکتیرانداز آمریکایی که در عراق 160 تن را به قتل رساند؛ میشود قهرمان ایستوود، میشود قهرمان امروز سینما. اما «کایل کابوی» قهرمان نیست، یک آدمکش حرفهای است. کایل سودای کابوی بودن دارد، حس کشتن در او به دلیل نوع تربیت و زیست آمریکایی- کابویی در متن فیلم پررنگ است. «کایل کابوی» به ارتش میپیوندد چون پدرش در کودکی به او آموخته است نه گرگ باشد و نه گوسفند؛ سگ گله باشد. «سگ گله» اشتیاق کشتن دارد و ایستوود سعی میکند با نزدیک شدن به او از کایل قهرمان نه، بل اسطوره بسازد.
«کایل کابوی» در صحنهای خاص وجدان آمریکایی را زیر ساطور نقد میبرد. او از 11 سپتامبر برآشفته میشود، خون درون رگهایش با شدت بیشتری پمپاژ میشود و انگیزهاش برای دفع تروریسم صد افزون. ایستوود ماهرانه از همان صحنه آغازین مخاطبان را فریب میدهد. اگر غیرت کابویی– آمریکایی کایل جوشیده است، چرا به جای افغانستان سر از عراق درآورده است؟ کایل کودک عراقی را که نارنجک سمت آمریکاییها پرتاب میکند نشانه میرود اما آقای ایستوود با فرمی خاص و قضاوتگر در لحظه کشتن حق را به کایل کابوی میدهد. او از چه بابت محق است؟! کایل کابوی لوله اسلحه را به سمت کودکی عراقی میگیرد و دوربین پر از تعلیق و هیجان ایستوود به طرز ظریفی دارد قضاوت میدهد به مخاطب آمریکایی یعنی بکش.
نه آقای ایستوود! قضاوت قرار است با ما باشد نه با شما. ایستوود تعمدا برخلاف آثار قبلیاش مثل پرچمهای پدران ما و نامهای از ایوجیما که عکس فتح ایوجیما را از دو منظر ژاپنیها و آمریکاییها قضاوت میکند، برای اسطورهسازی از کایل بیوقفه به مخاطب به جای دادههای مبتنی بر حق، قضاوت آمریکایی حقنه میکند و یکسویه از کایل کابوی قهرمانی میسازد چون سگ گله. اما این سگ گله نیست، گرگ آدمکشی است که رقصنده با ارواح است اما نکته و سوال مهمی که باید مطرح کرد این است که حضور قهرمانانه «کایل کابوی» در عراق به فرض مبارزه با تروریسم چه منطق و اساسی دارد؟ مرز مبارزه با تروریسم کجاست؟ آیا در این فیلمی که برای مردم آمریکا به صورت تاثیرگذاری ساخته شده و قطعا در جوایز آکادمی جایگاه ویژهای خواهد داشت این گزاره مهم مطرح میشود که کایل کابوی براساس کدام منطق در عراق بهعنوان سگ گله حضور دارد؟
واقعیت این است که ایستوود و فیلمنامهنویسش چیرهدستانه منطق حضور سگ گله در عراق را قضاوت نمیکند. او وجدان مردم ایالات متحده و معترضان به جنگ را به چالش میکشد که جملگی به جای اعتراض به جنگ، باید در جنگ حضور پیدا میکردند. مانیفست تکتیرانداز آمریکایی با صحنه پایانی به چالش کشیدن وجدان آمریکایی است. دیدگاه ایستوود از دریچه دوربین تیرانداز و دوربین ایستوود این است که آنانی که در عراق در مقابل تهاجم ایستادهاند گرگ گلهاند. این قضاوت به نگرش سیاسی در پس پرده اسکار بسیار نزدیک است. اصلا قضاوت اسکاریها نسبت به سالها پیش که به فیلمهای معترضی همچون فارست گامپ جایزه میدادند تغییر کرده است. حالا به قضاوتهای بیگلویی از همین جنس (سی دقیقه نیمهشب و قفسه رنج) جایزه اسکار میدهند. باید منتظر ماند و دید فردا صبح آیا اسکار با گرگها میرقصد؟!
پینوشت:
1- چارلتون هستون ستاره فیلمهای بزرگ و حماسی همچون بن هور که طرفدار حمل سلاح در ایالات متحده بود
اما آقای معترض با فیلم تکتیرانداز آمریکایی ساحت جایگاه خود را از مرتبهاش از یک روشنفکر ضدجنگ تا یک پروپاگاندائیست چارلتون هستونی(1) تنزل داد. فیلم تکتیرانداز آمریکایی مستقل از همه آثار ایستوود و متفاوت از همه آنان است. آخرین فیلم کابوی به معنای واقعی فیلم کابویی است، در جهت تبیین شمایل ششلولبندی کابویی است.
قصه واقعی «کریس کایل» تکتیرانداز آمریکایی که در عراق 160 تن را به قتل رساند؛ میشود قهرمان ایستوود، میشود قهرمان امروز سینما. اما «کایل کابوی» قهرمان نیست، یک آدمکش حرفهای است. کایل سودای کابوی بودن دارد، حس کشتن در او به دلیل نوع تربیت و زیست آمریکایی- کابویی در متن فیلم پررنگ است. «کایل کابوی» به ارتش میپیوندد چون پدرش در کودکی به او آموخته است نه گرگ باشد و نه گوسفند؛ سگ گله باشد. «سگ گله» اشتیاق کشتن دارد و ایستوود سعی میکند با نزدیک شدن به او از کایل قهرمان نه، بل اسطوره بسازد.
«کایل کابوی» در صحنهای خاص وجدان آمریکایی را زیر ساطور نقد میبرد. او از 11 سپتامبر برآشفته میشود، خون درون رگهایش با شدت بیشتری پمپاژ میشود و انگیزهاش برای دفع تروریسم صد افزون. ایستوود ماهرانه از همان صحنه آغازین مخاطبان را فریب میدهد. اگر غیرت کابویی– آمریکایی کایل جوشیده است، چرا به جای افغانستان سر از عراق درآورده است؟ کایل کودک عراقی را که نارنجک سمت آمریکاییها پرتاب میکند نشانه میرود اما آقای ایستوود با فرمی خاص و قضاوتگر در لحظه کشتن حق را به کایل کابوی میدهد. او از چه بابت محق است؟! کایل کابوی لوله اسلحه را به سمت کودکی عراقی میگیرد و دوربین پر از تعلیق و هیجان ایستوود به طرز ظریفی دارد قضاوت میدهد به مخاطب آمریکایی یعنی بکش.
نه آقای ایستوود! قضاوت قرار است با ما باشد نه با شما. ایستوود تعمدا برخلاف آثار قبلیاش مثل پرچمهای پدران ما و نامهای از ایوجیما که عکس فتح ایوجیما را از دو منظر ژاپنیها و آمریکاییها قضاوت میکند، برای اسطورهسازی از کایل بیوقفه به مخاطب به جای دادههای مبتنی بر حق، قضاوت آمریکایی حقنه میکند و یکسویه از کایل کابوی قهرمانی میسازد چون سگ گله. اما این سگ گله نیست، گرگ آدمکشی است که رقصنده با ارواح است اما نکته و سوال مهمی که باید مطرح کرد این است که حضور قهرمانانه «کایل کابوی» در عراق به فرض مبارزه با تروریسم چه منطق و اساسی دارد؟ مرز مبارزه با تروریسم کجاست؟ آیا در این فیلمی که برای مردم آمریکا به صورت تاثیرگذاری ساخته شده و قطعا در جوایز آکادمی جایگاه ویژهای خواهد داشت این گزاره مهم مطرح میشود که کایل کابوی براساس کدام منطق در عراق بهعنوان سگ گله حضور دارد؟
واقعیت این است که ایستوود و فیلمنامهنویسش چیرهدستانه منطق حضور سگ گله در عراق را قضاوت نمیکند. او وجدان مردم ایالات متحده و معترضان به جنگ را به چالش میکشد که جملگی به جای اعتراض به جنگ، باید در جنگ حضور پیدا میکردند. مانیفست تکتیرانداز آمریکایی با صحنه پایانی به چالش کشیدن وجدان آمریکایی است. دیدگاه ایستوود از دریچه دوربین تیرانداز و دوربین ایستوود این است که آنانی که در عراق در مقابل تهاجم ایستادهاند گرگ گلهاند. این قضاوت به نگرش سیاسی در پس پرده اسکار بسیار نزدیک است. اصلا قضاوت اسکاریها نسبت به سالها پیش که به فیلمهای معترضی همچون فارست گامپ جایزه میدادند تغییر کرده است. حالا به قضاوتهای بیگلویی از همین جنس (سی دقیقه نیمهشب و قفسه رنج) جایزه اسکار میدهند. باید منتظر ماند و دید فردا صبح آیا اسکار با گرگها میرقصد؟!
پینوشت:
1- چارلتون هستون ستاره فیلمهای بزرگ و حماسی همچون بن هور که طرفدار حمل سلاح در ایالات متحده بود